سر میکشی میان غزل های دفترم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد
بگذار به اندازه ی غزلی از تو دل ببرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد
بگذار چلچله مدتی بی قفسی بکند، پروانه رو به شانه ی هرکسی بکند
بی دانه بر بام خانه ام بنشین کبوترم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد
بگذار که ما هم به مطلبمان برسیم، جانم شدی ... بگذار به لبمان برسیم
حتی به سنگ بخورد یکبار هم سرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد
این داستان به سمت همیشه نمیرود، فرهادم و دستم به تیشه نمی رود
من با تمام کوه های دنیا برادرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد
بگذار ایمانم به خدا جابه جا نشود، مادر برای پسر دست به دعا نشود
گم میشوی میان دعاهای مادرم، بگذار روسری ات را باد با خودش ببرد
بگذار تا ببوسمت بجای باد ها، با تو قدم بزنم پا به پای باد ها
بگذار مثل باد از موی تو بگذرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
:: برچسبها:
مسیحا جوانمرد ,
غزل ,
نوغزل ,
شعر عاشقانه ,
روسری و باد ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0